نوعروس | ||
|
با شيطنتي كه چشمهايش را حسابي برق انداخته، ميگويد: «اگر براي رضا نقشه نكشيده بوديم، اين ازدواج سر نميگرفت» و ميزند زير خنده. و با اين جمله در چهره آرام و كمي تا قسمتي خجالتي داماد لبخند مي نشيند. اين جوري است كه گپ و گفت خودماني ما درباره قصه يك ازدواج واقعي شروع ميشود. ازدواجي كه با نقشه شروع شد، با منطق جلو رفت و با عشق ادامه پيدا كرد.
بهمن سال 90، الهه كه درباره برادر شوهر دوست صميمياش،الناز، خيلي چيزها شنيده، به نامزدي اين دوست دعوت ميشود. الهه، الناز و رامين كه برادر همين آقا رضاي آرام و خجالتي است، براي اين شب نقشههاي زيادي كشيدهاند! عروس خانم تعريف ميكند: «شب نامزدي الناز و رامين سعي ميكردند فضاي مناسبي براي من و رضا به وجود بياورند. البته كه من هم از همان نگاه اول نه فقط بدم نيامده بود، بلكه چشمم رضا را گرفته بود.» و بعد با خنده اضافه ميكند كه رضا هم از آن شب به بعد پشت قضيه را گرفت و ديگر ول نكرد! اين سه نفر كه در نقشه كشيدن و برنامه چيدن دست كمي از سه تفنگ دار ندارند، آن موقع نميدانستند كه رضا در عين خجالت و سربهزير بودن، دستشان را خوانده و اگر به ميلشان جلو ميرود و سر قرارهاي ناهار و شام چهار نفره حاضر ميشود، به خاطر اين است كه الهه جاي خودش را در قلب رضا پيدا كرده و قرار نيست بيرون برود. هدف؛ ازدواج والسلام خواستگاري تلفني شهريور 91، الهه 25 ساله جواب مثبت ضمني را تلفني به گوش رضاي 32 ساله ميرساند و به همين خاطر مراسم خواستگاري بيشتر بله برون است تا آشنايي دو خانواده. عروس خانم موقع حرف زدن راجع به روز خواستگاري يك جوري سرش را تكان ميدهد كه جدي جدي انگار ميخواهد همه خاطرههاي آن روز را بيندازد يك گوشهاي از مغزش و ديگر سراغش نرود. دليلش هم واضح است،هر دو استرس دارند، هر دو نگران هستند و مادر الهه هم دنبال شوخيهاي پدر شوهر آينده را ميگيرد و سر به سر داماد جدي ميگذارد. جالب اينجاست كه هيچ كدام از سر تكان دادنها و لب گزيدنهاي الهه هم هيچ تفاوتي در اصل ماجرا ايجاد نميكند و آقا رضا شب خواستگارياش دلخور ميشود جوري كه انرژي منفياش به عروس خانم هم ميرسد. الهه تعريف ميكند: «مامان من شوخ طبع است، رضا هم كه جدي و آرام. ميديدم كه ناراحت شده و دركش ميگردم. بعد از خواستگاري هم كه تلفني حرف زديم بهش حق دادم كه ناراحت باشد.» البته رضا هم كه ماجرا را خوب يادش است ميگويد: «هرچند كه آن موقع خيلي راحت و رك نارحتيام را به الهه گفتم ولي اگر امروز آن ماجرا تكرار مي شد، اين كار را نميكردم. قبول دارم من هم اشتباه كردهام.» ماجراهاي آزمايشگاه و كم خوني و گريه عروس عقد محضري، ناهار باشگاه بانك سپه در قسمت بعد مي خوانيد كه اين عروس خوش خنده و پر شور و حال چطور در روز عروسي تبديل به گلولهاي از آتش ميشود و نزديك است در آرايشگاه را توي صورت داماد بكوبد...
امتیاز:
بازدید:
[ ۱۸ مهر ۱۳۹۶ ] [ ۱۰:۰۴:۳۵ ] [ نوعروس ]
{COMMENTS}
|
|
[ ساخت وبلاگ :ratablog.com ] |