نوعروس
 
نويسندگان
مطالب تصادفی
عضویت
نام کاربری :
پسورد :
تکرار پسورد:
ایمیل :
نام اصلی :
آمار
امروز : 11
دیروز : 2
افراد آنلاین : 1
همه : 2418
پيوندهای روزانه
لينكي ثبت نشده است
چت باکس

با شيطنتي كه چشم‌هايش را حسابي برق انداخته، مي‌گويد:‌ «اگر براي رضا نقشه نكشيده بوديم، اين ازدواج سر نمي‌گرفت» و مي‌‌زند زير خنده. و با اين جمله در چهره آرام و كمي تا قسمتي خجالتي داماد لبخند مي نشيند. اين جوري است كه گپ و گفت خودماني ما درباره قصه يك ازدواج واقعي شروع مي‌شود. ازدواجي كه با نقشه شروع شد، با منطق جلو رفت و با عشق ادامه پيدا كرد.

 

بهمن سال 90، الهه كه درباره برادر شوهر دوست صميمي‌اش،الناز، خيلي چيزها شنيده، به نامزدي اين دوست دعوت مي‌شود. الهه، الناز و رامين كه برادر همين آقا رضاي آرام و خجالتي است، براي اين شب نقشه‌هاي زيادي كشيده‌اند! عروس خانم تعريف مي‌كند: «شب نامزدي الناز و رامين سعي مي‌كردند فضاي مناسبي براي من و رضا به وجود بياورند. البته كه من هم از همان نگاه اول نه فقط بدم نيامده بود، بلكه چشمم رضا را گرفته بود.» و بعد با خنده اضافه مي‌كند كه رضا هم از آن شب به بعد پشت قضيه را گرفت و ديگر ول نكرد!

اين سه نفر كه در نقشه كشيدن و برنامه چيدن دست كمي از سه تفنگ دار ندارند، آن موقع نمي‌دانستند كه رضا در عين خجالت و سربه‌زير بودن، دستشان را خوانده و اگر به ميلشان جلو مي‌رود و سر قرارهاي ناهار و شام چهار نفره حاضر مي‌شود، به خاطر اين است كه الهه جاي خودش را در قلب رضا پيدا كرده و قرار نيست بيرون برود.

هدف؛ ازدواج والسلام
الهه مي‌گويد داشتن يك شوهر جدي و موقر از مهم‌ترين فانتزي‌هاي دوران نوجواني‌اش بوده كه امروز رنگ حقيقت به خود گرفته است. با لحن بامزه‌اي تعريف مي‌كند: «رضا از اول هم قرار نبود دوست پسرم باشد. اصلا رابطه ما شور و هيجان خاص روابط دوستانه را نداشت. هردو مي‌دانستيم كه چه مي‌خواهيم و هدفمان از همان اول ازدواج بود.اصلا من خودم رابطه را به اين سمت مديريت كردم كه رضا شوهرم شود.» رضا درباره روزهاي اول آشنايي شان مي‌گويد: «از همان شب نامزدي قضيه را فهميده بودم و با چند بار بيرون رفتن، بيشتر با هم آشنا شديم و كم كم به حرف‌هاي جدي رسيديم.»

خواستگاري تلفني
اولين بار پاي تلفن درباره ازدواج جدي جدي حرف مي‌زنند. رضا براي الهه مي‌گويد كه قصد ازدواج دارد و مي‌خواهد رابطه را جدي كند و الهه 25 ساله جواب مي‌دهد:‌«حالا مامانم اينا شما رو ببينن!» شايد خيلي رمانتيك نباشد، ولي منطقي پشت اين جمله است كه در تك تك مراحل ازدواج اين دو نفر نمي‌شود نديده‌اش گرفت.

شهريور 91، الهه 25 ساله جواب مثبت ضمني را تلفني به گوش رضاي 32 ساله مي‌رساند و به همين خاطر مراسم خواستگاري بيشتر بله برون است تا آشنايي دو خانواده.

عروس خانم موقع حرف زدن راجع به روز خواستگاري يك جوري سرش را تكان مي‌دهد كه جدي جدي انگار مي‌خواهد همه خاطره‌هاي آن روز را بيندازد يك گوشه‌اي از مغزش و ديگر سراغش نرود. دليلش هم واضح است،هر دو استرس دارند، هر دو نگران هستند و مادر الهه هم دنبال شوخي‌هاي پدر شوهر آينده را مي‌گيرد و سر به سر داماد جدي مي‌گذارد. جالب اينجاست كه هيچ كدام از سر تكان دادن‌ها و لب گزيدن‌هاي الهه هم هيچ تفاوتي در اصل ماجرا ايجاد نمي‌كند و آقا رضا شب خواستگاري‌اش دلخور مي‌شود جوري كه انرژي منفي‌اش به عروس خانم هم مي‌رسد.

الهه تعريف مي‌كند: «مامان من شوخ طبع است، رضا هم كه جدي و آرام. مي‌ديدم كه ناراحت شده و دركش مي‌گردم. بعد از خواستگاري هم كه تلفني حرف زديم بهش حق دادم كه ناراحت باشد.» البته رضا هم كه ماجرا را خوب يادش است مي‌گويد: «هرچند كه آن موقع خيلي راحت و رك نارحتي‌ام را به الهه گفتم ولي اگر امروز آن ماجرا تكرار مي شد، اين كار را نمي‌كردم. قبول دارم من هم اشتباه كرده‌ام.»

ماجراهاي آزمايشگاه و كم خوني و گريه عروس
يكي از بامزه ترين خاطرات اين عروس و داماد روزي است كه با هم به آزمايشگاه رفته بودند. الهه تعريف مي‌كند: «اول از مردها خون مي‌گرفتند. اگر مردي مشكلي داشت، پشت بلندگو خانم را صدا مي‌زدند تا او هم آزمايش بدهد. همين كه رضا رفت در قسمت ديگري تا كارهايش را تكميل كند، اسم مرا از پشت بلندگو خواندند، قلبم ريخت و زدم زير گريه.» رضا از همه جا بي خبر از راه مي‌رسد، و با صورتي غرق در اشك مواجه مي‌شود اما طبق معمول آرام و خونسرد به الهه مي‌گويد كه «ولش كن بابا اين كه چيزي نيست...» بالاخره ماجراي اين كم خوني هم ختم به خير مي‌شود.

عقد محضري، ناهار باشگاه بانك سپه
تنها استرس الهه و رضا در روز عقد كه چند هفته بيشتر با بله برون فاصله نداشت اين بود كه نكند كسي حرفي بزند، چيزي بگويد يا نگاهي بكند كه باعث دلخوري و كدورت شود و وقتي كه مراسم خوب و خوش در محضري حوالي گيشا برگزار شد، هر دو نفس راحتي كشيدند و حالا هر وقت كه از جلوي آن محضر مي‌گذرند، لبخند مي‌زند و مي‌گويند يادش به خير.

در قسمت بعد مي خوانيد كه اين عروس خوش خنده و پر شور و حال چطور در روز عروسي تبديل به گلوله‌اي از آتش مي‌شود و نزديك است در آرايشگاه را توي صورت داماد بكوبد...

 


منبع: داستان عاشقانه شب اول عروسي

امتیاز:
 
بازدید:
[ ۱۸ مهر ۱۳۹۶ ] [ ۱۰:۰۴:۴۵ ] [ نوعروس ]
{COMMENTS}
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
آواتار :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :
[ ]
.: Weblog Themes By ratablog :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
موضوعي ثبت نشده است
پنل کاربری
نام کاربری :
پسورد :
لینک های تبادلی
فاقد لینک
تبادل لینک اتوماتیک
لینک :
خبرنامه
عضویت   لغو عضویت
امکانات وب